آیات غزل



ای داده ز لبخند تو گل میوه ی زیتون 

ای ترس نگاه تو به جان و تن صیهون


ای سرمه ی چشمان تو داروی نهانی 

با چادر گلدار شدی  حضرت خاتون


دل مرده و دل گیرم و دل تنگم و دل سرد

  دلخونم و دلخونم و دلخونم و دلخون


از بهر غمت اشک فشانم  به حدی که 

جاری شده از دیده ی من شاخه ی جیحون



آن روز که حرف تو نباشد همه زجر است 

روزی که به یاد تو سپر شد همه میمون 





شاعری بودم جوان ،اما تو پیرم کرده ای

 در حصار فکر چشمانت اسیرم کرده ای 



اینقدر با آتش عشقت مرا سوزانده ای 

 جنگلی بشکوه بودم تو کویرم کرده ای




در خیال خُلق چشمت من به دام افتاده ام 
در پی راه گریزم  ناگزیرم کرده ای 


ای دو چشم بی مروت ، روبهان ، مکارگان
مکر و حیله تا به کی حالا که شیرم کرده 



زادروزت شبیه باران است

میطراود نگاه هستی بخش 

میسراید تبسم گلگون

میدود توی مزرعه گندم

میخورد نان 

قبله ی افتابگردان

نور خورشید 

گرمی ظهر تابستان

از لب تو کمی رطب خوردم

رطب با صفای بم ، کرمان

نشود غم 

درون خانه ی تو 

بشوم

گم درون چشمانت

بعد آن در میان  مژگانت

پاک بادا هوای مملکتت

ای تو بهتر ز هرچه در طهران



محمدرضا خانی 



#محمدرضا_خانی


ای داده ز لبخند تو گل میوه ی زیتون 

ای ترس نگاه تو به جان و تن صیهون


ای سرمه ی چشمان تو داروی نهانی 

با چادر گلدار شدی  حضرت خاتون


دل مرده و دل گیرم و دل تنگم و دل سرد

  دلخونم و دلخونم و دلخونم و دلخون


از بهر غمت اشک فشانم  به حدی که 

جاری شده از دیده ی من شاخه ی جیحون



آن روز که حرف تو نباشد همه زجر است 

روزی که به یاد تو سپر شد همه میمون 



دریای نگاه تو مرا غرق نموده است 

ای چشم تو لیلی ِمن و من شده مجنون



آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها